صلح و جنگ


 

نويسنده : محمد منور




 
شيخ ما [ابوسعيد ابوالخير]، قدس الله روحه العزيز، در نيشابور به جايي مي رفت. به سر “کوي حرب” رسيد. دکان آراسته ديد، پر رياحين و ميوه هاي نيکو نهاده. و آن جايي عظيم خوش بودي؛ چنان که در نيشابور هيچ موضع خوشتر و آراسته تر از آن نبودي. شيخ ما گفت: “خه (1)! کسي را که سر کوي حربش چنين بود، بنگر تا سر کوي صلحش چه گونه بود!”

حديث او
 

در ابتداي حالت شيخ ما [ابوسعيد ابوالخير]، قدس الله روحه العزيز، که هنوز اهل ميهنه شيخ را منکر بودند، رئيس ميهنه به تعصب (2) شيخ، از سرخس دانشمندي فاضل آورده بود، تا در ميهنه مجلس مي گفت و فتوا مي داد. روزي اين دانشمند به مجلس شيخ آمد. کسي از شيخ ما سوال کرد که: “خون کيک تا به چه قدر معفّو است؟ و تا به چه مقدار روا بود که بازان (3) نماز کنند؟” شيخ ما گفت: “امام خون کيک، خواجه امام است!” و اشارت بدان دانشمند کرد و گفت: “اين چنين مسأله ها از وي پرسيد. از ما که پرسيد، حديث او پرسيد!”

رفع دلتنگي
 

شيخ ما [ابوسعيد ابوالخير]، قدس الله روحه العزيز، در ابتداي حالت يک روز در قبضي بود. از ميهنه قصد سرخس کرد. لقمان سرخسي (3) به وي رسيد، گفت: “اي بوسعيد، کجا مي روي؟” گفت: “دلم تنگ است، به سرخس مي شوم.” لقمان گفت: “چون به سرخس رسي، خداي سرخس را از ما سلام گويي!”
اسرار التوحيد

پي نوشت ها :
 

1. والی
2. اسب
3. وي از عقلاي مجانين آن عصر بود.
 

منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.